Wednesday, August 17, 2005


کاج‌ها در بکر اند


نیمکت کهنه‌ باغ
خاطرات دورش را
در اوّلین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است.

خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم.
خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی.



ـ حسین پناهی ـ

Thursday, August 11, 2005


خواب


چکیدم.
به زمان خوردم.
هزار تکَه شدم؛
هزار بار کوچکتر از قبل،
از قطره.
روی سطحی کشدار
ساعتم ایستاد.
قلبم را نمی‌دانم.



۲۹ ژوئیه ۲۰۰۵

Wednesday, August 03, 2005


اشاره


تو مرا به نام می‌خوانی؛ نام‌اَت را نمی‌دانم.
تو به من اشاره می‌کنی؛ اشاره نمی‌توانم.
من، برای آنکه چیزی از خود به تو بفهمانم.
جز چشم‌های‌ام چیزی ندارم.


ا. بامداد (آهنگ‌های فراموش شده)