زندگی، عشق، لحظه…
چندوقت پیش بود، نسخهی دی وی دی تئاتر «میبوسمت و اشک» را ـ که از دوستی گرفته بودم ـ دیدم. امروز نمیدانم چرا باز به یادش افتادم.
آنکه میخواست عشق را در خود بکشد تا قادر به تحمّل زندان باشد وانمای چه کسی بود؟ نکند ما هم داریم همین کار را میکنیم برای تحمّل زندگی؟ زندگی که برای او با فکرهای بزرگ همراه بود، خود چه کوچک بود! مگر همهمان همین نیستیم؟ کداممان میدانیم بدون فکرهای بزرگ میشود زندگی کرد اما بدون چیزهای کوچک نه؟
چه حیف که دیر فهمید! وقتی که آزاد شد میگفت: «ای کاش برای من امیدی باقی بود!»
نمیخواهم که دیر بفهمم. نمیخواهم که دیر بفهمند.
دوست دارم که بیشتر بنویسم. نمیدانم چرا نمیکنم. احمدرضا احمدی عزیز راست میگوید:
«لطف بنفشه را میدانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمیکنیم.»
میبوسمت و اشک تئاتر زیبایی بود، با بازی قوی و دلنشین شبنم طلوعی و پیام دهکردی. دست مریزاد!
برای احمدرضا احمدی هم همینجا آرزوی سلامتی میکنم؛ شنیده بودم که بیمار است…
تا پست دیگر، میبوسمت و اشک.
چندوقت پیش بود، نسخهی دی وی دی تئاتر «میبوسمت و اشک» را ـ که از دوستی گرفته بودم ـ دیدم. امروز نمیدانم چرا باز به یادش افتادم.
آنکه میخواست عشق را در خود بکشد تا قادر به تحمّل زندان باشد وانمای چه کسی بود؟ نکند ما هم داریم همین کار را میکنیم برای تحمّل زندگی؟ زندگی که برای او با فکرهای بزرگ همراه بود، خود چه کوچک بود! مگر همهمان همین نیستیم؟ کداممان میدانیم بدون فکرهای بزرگ میشود زندگی کرد اما بدون چیزهای کوچک نه؟
چه حیف که دیر فهمید! وقتی که آزاد شد میگفت: «ای کاش برای من امیدی باقی بود!»
نمیخواهم که دیر بفهمم. نمیخواهم که دیر بفهمند.
دوست دارم که بیشتر بنویسم. نمیدانم چرا نمیکنم. احمدرضا احمدی عزیز راست میگوید:
«لطف بنفشه را میدانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمیکنیم.»
میبوسمت و اشک تئاتر زیبایی بود، با بازی قوی و دلنشین شبنم طلوعی و پیام دهکردی. دست مریزاد!
برای احمدرضا احمدی هم همینجا آرزوی سلامتی میکنم؛ شنیده بودم که بیمار است…
تا پست دیگر، میبوسمت و اشک.