كودكي ها
به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
.و خنديده بود
-حسين پناهی-
پ.ن.: این شعرو که خوندم اینقدر تکونم داد که نتونستم اینجا نذارمش.
به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
.و خنديده بود
-حسين پناهی-
پ.ن.: این شعرو که خوندم اینقدر تکونم داد که نتونستم اینجا نذارمش.
3 Comments:
نوشته ي قبلي ات خيلي جالب بود. به خصوص اين جمله اش: دريغ از يه تعميركار! ...خيلي خوب بود
خوش باشي و سرحال
linket ra dorost kardam,che khoob shod behem gofty,rasty in shere panahi ham kheyli ghashang bood
salam,sheresh nahayate zibaee boud....rastu address man avaz shod az in be ba`d inja mizbanetan khaham boud(havaye taze sabegh )
sabz zi
Post a Comment
<< Home