Friday, June 29, 2007

Irina Palm

Image and video hosting by TinyPic
مردم ِ دهات بیشتر اسیر ِ عادت‌اند. حالا دهات‌شان می‌خواهد از توابع ابرقو باشد یا چسبیده به لندن. هردو از سر ِ عادت فکر می‌کنند، عادتی ارزش‌گذاری می‌کنند و عادتی هم‌دیگر را دوست دارند.

«ایرینا پالم» قصه‌ی زندگی‌ی مادربزرگی است که برای تأمین ِ هزینه‌ی درمان ِ نوه‌ی مریض‌اش دنبال ِ کار می‌گردد، اما چون کار پیدا کردن در آن سن‌وسال ساده نیست، به طور ِ ناخواسته در یک کلاب ِ شبانه شروع به کار می‌کند. کارش هم این است که در یک کابین ِ کوچک بنشیند و مشترهای مرد از راه ِ سوراخ ِ روی دیوار اندام ِ جنسی‌شان را درون کابین کنند تا او با دست ارضایشان کند. «مگی» بعد از چندوقت چنان در این‌کار خبره می‌شود که کار و بار ِ کلاب را حسابی سکه می‌کند و با اسم هنری‌ی ایرینا پالم کارش را ادامه می‌دهد. البته دیری نمی‌پاید که پیرزن‌های فضول ِ همسایه و پسرش – که خیلی هم تیریپ ِ غیرت برش می‌دارد – از شغل ِ او آگاه می‌شوند و خوب معلوم است که چه بساطی راه می‌افتد.
از نکات ِ برجسته‌ی فیلم بازی‌ی بسیار خوب ِ هنرپیشه‌ی اصلی، موسیقی‌ی عالی و فیلم‌نامه‌اش است. ضمناً فیلم ِ منتخب ِ تماشاگران در برلیناله هم شده.

Saturday, June 23, 2007

زبان‌های بدوی

Image and video hosting by TinyPic
اگر دشت‌ها قرمز بودند، زبان‌ها سبز
سبز مثل ِ خون، قرمز درخت‌ها
چهره‌ها از شادی سبز،
قرمز از تهوع، قرمز
کپک مثل ِ دشت‌ها،
سینه‌های صاف سبز،
قرمز ِ مسی، چراغ‌های راهنما،
اگر حرکت کرده بودیم، قرمز
دشت‌ها، گِل.
تابلوهای اعلانات سبز،
مثل ِ قدیم‌ها که دشت‌ها،
قرمز بودند،
مثل ِ گذشته‌ها
که زبان‌ها و سق‌ها
چشم‌های سبز ِ تو بودند
قرمز، از میان‌شان لیز می‌خوردم
ناخن‌ها سبز بلند می‌شدند
مثل ِ خون، سبز
رنگ ِ خشم، سبز
یعنی قلب؛ آب و گِل ِ ما
قرمز بود، قرمز
مثل‌ ِ پشت ِ گوش،
کرم‌های شب‌تاب سبز می‌درخشیدند
رگ‌های زیر ِ پوست،
لب‌های سبز را لمس می‌کردند،
گزنه‌ها قرمز بودند،
مثل ِ لامپ ِ لوازم ِ برقی،
که سبز بودند، چون
دشت‌ها قرمز بودند، انگار
که دشت‌ها زبان‌اند و آسمان
هنوز آبی بود،
ما استوار راه می‌رفتیم،
و تو
این‌جا بودی


اولریکه درسنر
Ulrike Draesner

نام ِ مادری‌ی شعر
frühsprachen

ترجمه از اینجانب