Tuesday, March 20, 2007

سال ِ نو


چیزی به آخر ِ سال نمونده؛ یه چند ساعتی. شاید عجیب‌ترین احساسات ِ من همین موقع‌ست که سراغم می‌آد. تو همین چند ساعت. دلم می‌خواد این زمان ِ باقی‌مانده تا سال ِ جدید حالا حالاها کش بیاد تا من به اندازه‌ی کافی وقت برای فکرهای ناتموم ِ امسال داشته باشم. خود ِ این حس نو شدن قشنگ‌تر از نو بودنه. چون به محض ِ این‌که نو بشی به چشم ِ خودت کهنه می‌آی و حالا باز کو تا یه کم مانده به سال‌تحویل ِ بعدی... می‌دونم که فردا هم یه روزیه مثل ِ روزهای دیگه، ولی باز با این حال... چه می‌دونم!

خلاصه امروز حس ِ قشنگی همراش داره. مخصوصاً این‌که وقتی رفته بودم از مغازه‌ی گل‌فروشی‌ی نزدیک ِ خانه دوتا شاخه سنبل بخرم، خانوم فروشنده فهمید ایرانی‌ام (احتمالاً از کله‌ی سیام و خرید ِ گل ِ سنبل) و سال ِ نو رو به‌‌م تبریک گفت. حالا من دلم می‌خواد سال ِ نو رو به همه‌ی عالم و آدم تبریک بگم، اما خوب، نمی‌شه. پس بذارین برای همه‌ی دوستان ِ مجازی آرزوی شادی، خوشبختی و موفقیت بکنم:

شیما یا شملک یا همونی که وقاحت‌هاش هم عشاقانه‌ست، الهام یا دژاوو که بدتر از من خیلی دیر به دیر می‌نویسه، رضا علامه‌زاده‌ی عزیز که تایپ ِ کتابش را هم هنوز تموم نکردم متأسفانه، عباس ِ معروفی‌ی عزیز (منتظر ِ تماماً مخصوص هستم)، نرگس یا مکتوبات ِ اینترنتی، شبنم ِ طلوعی یا بابونه یا همان می‌بوسمت و اشک، ناصر ِ غیاثی‌ی عزیز (هنوز ماری و دیگران را نخواندم، سال ِ دیگه حتماً می‌خوانم)، سارا (زنی به اندازه‌ی یک حس یا فقط یک نقطه)، سورملینا که باد دارد با خودش می‌برد، سارا یا نوشا (ای‌کاش باز هم بنویسی!)، محمد که رنگ ِ خانه‌اش را هم عوض کرده تا سیاه نباشد، پدرام رضایی‌زاده یا ناتور ِ فقید (چه حیف که نمی‌نویسی!) و خیلی‌های دیگه که امیدوارم بی‌حواسی‌ی منو ببخشن.

راستی هفت‌سین‌ام را امسال این‌جا پهن کردم.

Thursday, March 15, 2007

برگ ِ آخر ِ تقویم


امسال هوا زود بهاری شد. برعکس ِ پارسال که تا دو ماه بعد ِ عید هم برف می‌بارید. انگار ِ همه‌ی سرمای امسال اشتباهی رفته بود ایران. حالا من بعد ِ چندسال در اسفندماه بوی بهار را می‌شنوم و نسیم ِ خنک ِ بهاری که از زیر ِ لباس‌های بهاره روی پوست دست می‌کشد، بعد ِ مدت‌ها، قبل ِ عید، تو هوا می‌رود. فقط می‌ماند ماهی‌ی قرمز و سبزه و سنبل که این‌روزها راه به راه کنار ِ خیابان‌های تهران فروخته می‌شود و قنادی‌های پر ِ آدم و آجیل ِ تواضع. هرقدر هم که با این‌جا اخت شده باشی باز چیزهایی هست که همراه ِ ساعت ِ بیولوژیکی‌ت عین ِ نغمه‌ی کوچک ِ قشنگی صدات می‌زند. چه پارسال، چه امسال... باز روز از نو، روزی از نو. هی، هرسال.