Thursday, February 24, 2005


بیشتر از یک سال می شه که فقط خبرهای بد از ایران می شنوم. از زلزله ی بم گرفته تا لاف زدن های بوش، زلزله ی هفته ی پیش تا بالاخره حکم عجیب و غریبی که برای آرش سیگارچی صادر شد. تا کی می خواد ادامه پیدا کنه؟

ای واسطه رحمت حق بهر خدا را
زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
بشکاف زهم سینه این ابر شرربار

Sunday, February 20, 2005


ناتنی
مهدی خلجی

یکی از رمان هایی که چند وقت پیش خوندم و می تونم بگم که ارزش خوندن هم داشت ناتنی بود. با اینکه خودم رو منتقد نمی دونم اما در نقش یه نفر که نیم دُنگ احساسات خدادادی داره و به هنر و ادبیات هم علاقه منده هوس کردم که اینجا چند کلمه ای درباره ش بنویسم. گرچه ماهییت یک وبلاگ هم چیزی بیش از این نیست.

داستان ناتنی از زبان اول شخص روایت می شه. از زبان شخصی به نام فؤاد مشکانی که ساکن اروپا ست. بعد از برخورد با چهره ی زنی در رستوران یک هتل به یاد زندگی گذشته ش می افته. یاد دوران کودکی در قم، دوران درس طلبگی، شروع انقلاب، دختری که سال ها عاشقش بوده و عشق های دیگر ....

رمان از ابتدا تا انتها بسیار سلیس و روان بیان می شه و همین لحن خوب باعث شیرینی بیشتر برای خواننده است. هر چند گاهی اوقات اتفاق های لوس و بی موردی که بود و نبودشان فرقی برای داستان نداره ضد حال هایی رو به خواننده می زنه. برای مثال علت علاقه ی یک خانوم منشی خوش آب و رنگ که در مطب دکتری (طبق روایت رمان) مشهور در تهران کار می کنه به لاس زدن با پسر شانزده هفده ساله ی شهرستانی با پیراهن یقه آخوندی و ته ریش چی می تونه باشه؟

گذشته از موردهایی از این سبک ناتنی روایتی است شیرین برای مقدس شمردن تن هر انسان.

شاید به دلیل زبان صریح و بی پرده ی رمان و به نقد کشیدن ناتن اندیشان امکان نشر آن در آینده ی نزدیک در داخل ایران مقدور نباشه


natani Posted by Hello

Saturday, February 19, 2005


با صد هزار مردم تنهایی
بی صد هزار مردم تنهایی


امان از دست این آدما تو غربت. این که الان دارم اینا رو اینجا می نویسم فقط به خاطر حس عجیب و غریبیه که این چندسال داشتم نه برام تازگی داره و نه امید به تغییرش دارم. ولی خوب به قول یه دوست عزیز: اگه آدم یه خرده قر هم نزنه پس دیگه چیکار کنه؟ خلاصه اینکه یه وقتایی دلت می خواد زندگیت حال و هوایی عوض کنه اما به هر دری که می زنی نمی دونی چیکار باید بکنی. هر بار که تلفنی با مامانت حرف میزنی: آره، خوبم، امتحانم بد نشد حالا ببینم چی می شه..... تا اونم الکی واسه درد بی درمون تو خیالاتی نشه. تنها راه گریزی که برام می مونه اینه که چار کلمه بخونم. داستانی، شعری، حرفی. تا شاید آرزو های قشنگ و دست نیافتنیم رو تو اونا پیدا کنم. چند ساعتی با رویا ها خوش باشم. اصلاً شده عینهو مواد مخدر. منتها مواد نیست. فکره. فکرهای مخدر.

Sunday, February 13, 2005


Posted by Hello

یه شب مهتاب

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو می ذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون

-احمد شاملو-